پسری در آغوش عشق
hiiii
emroooz dastanio gozashatam ke khodam pari rooz neveshtam
1. CM yedetooon nare
2. farda montazeram ba shin ba Nilly SkullyCupcake
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم بود و اون منو داداشی صدا می
کرد.
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم ، آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه اما اون توجهی به
این مسئله نداشت آخر کلاس پیشم اومد و جزوه جلسه ی پیش رو خواست من جزوم رو بهش دادم بهم گفت:
متشکرم. میخوام بهش بگم میخوام که بدونه من فقط نمی خوام داداشی باشم من عاشقشم ام خیلی خجالتی
هستم علتش رو نمی دونم .تلفن زنگ زد خودش بود گریه می کرد دوستش قلبش رو شکسته بود از من خواست
که پیشش برم نمی خواست تنها باشه من هم اینکارو کردم وقتی کنارش نشسته بودم تمام فکرم متوجه چشمای
معصومش بود آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه بعد از دو ساعت صحبت کردن به من گفت:متشکرم.
می خوام بهش بگم می خوام که بدونه من نمی خوام فقط داداشی اون باشم من عاشقشم اما خجالتی هستم
علتش رو نمی دونم. روز قبل از جشن دانشگاه پیشم اومد و گفت:قرارم بهم خورده اون نمی خواد باهام بیاد من با
کسی قرار نداشتم،ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگر زمانی هیچ کدوم ما برای مراسمی پارتنرنداشتیم
باهم باشیم درست مثل یه خواهر و برادر ما با هم به جشن رفتیم. جشن به آخر رسید من پشت سرش ایستاده
بودم تمام حواسم به لبخند زیبا و چشماش بود آرزو می کردم عشقش مال من باشه اما اون به عشقم فکر نمی کرد
و من این موضوع رو می دونستم ، بهم گفت: متشکرم،شب خیلی خوبی بود یه روز گذشت،یک هفته،یک سال
گذشت قبل از این که کسی بره خونه پیشم اومد با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی با گریه منو در آغوش گرفت و
سرشو روی شونم گذاشت و آروم گفت:تو بهترین داداش دنیایی ((متشکرم)) می خواستم بهش بگم می خواستم
بدونه من عاشقشم اما من خجالتی هستم علتشو نمی دونم. من روی صندلی نشستم ، روی صندلی ساقدوش
اون دختر حالا داره ازدواج می کنه و وارد زندگی جدید با مرد دیگه ای میشه. من عشقشو می خواستم اما قبل از
اینکه بره روبه من کرد گفت: تو اومدی؛ Mer30. از آن روز سالها گذشته من به تابوتی نگاه میکنم که دختری که منو
داداشی صدا می کرد توی اون خوابیده فقط دوستان دوران تحصیلش اونجا هستند یه نفر داره دفتر خاطراتش رو می
خونه همون دفتری که دوران تحصیلش توش می نوشت،این چیزی بود که اون نوشته بود : " تمام توجهم به اون بود.
آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم
بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما .... من
خجالتی ام ... نمیدونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. .... ای کاش این کار رو کرده
بودم.